تُ رنج

تُ رنج

ترنج مظلوم ترین شخصیت داستان یوسف مظلوم است...
تُ رنج

تُ رنج

ترنج مظلوم ترین شخصیت داستان یوسف مظلوم است...

من ماتَ!

تنها چیزی که همه ی مراحلش درد دارد ...

از وقتی وارد ذهن...

جسم...

روح...میشود

از وقتی اوج میگیرد...

از وقتی زیاد میشود ...

از وقتی کم میشود ...

و از همان وقت که تمام میشود...

همه و همه اش دردی دارد که نپرس! و نجو!


پ.ن:

عشق حوصله ی نوشتن را هم کم میکند ...!!

جوری که عاشقی بنویسی اما کم !!!

مثل یه عطسه!

عشق کوتاهه...

خیلی کوتاه ....

دقیقا مثل یه عطسه...

که وقتی عطسه ت کامل و مطمئن میاد ...حالت خوبه... اما فقط برای چند دقیقه!

.

.

.

وقتی هنوز مطمئن نیستی عاشق شدی یا نه ...

از هر راهی استفاده میکنی که مطمئن شی... یا شدی یا نشدی دیگه....

اما لحظه ای که مطمئن میشی عاشق شدی...

یه حس خیلی خوب داری...

حس رضایت!

دررست مثل یه عطسه!!!

.

.

امان!!

.

.

انقدری که همیشه این دوتا کنار هم شبیهن ....عشق و عطسه...

همیشه چون عاشق نشده بودم برای درک اطرافیان عاشقم ...سعی میکردم یه عطسه رو تصور کنم!

و حس میکردم خدا این راهو و این تشبیهو برای امثال من گذاشته!

فقط همین!

.

.

پ.ن:

دلم برای همه ی دفتر های خالی ای که بهشون قول داده بودم یه روزی پرشون میکنم تنگ شده!


پ.ن:

عاقبت هر عاقلی یک روز عاشق می شود!!

و امیدوارم راه درستو انتخاب کنه...چون عطسه ی ناقص آدمو اذیت میکنه!!

تک دانه ی تسبیح...!

....

وقتی حضورت را "من"کم رنگ میبینم...

سالهاست که نمازم قضا می شود ... !

همه صلاه و نُسُک و محیا وممات من شده برای من...!

و تمام سلام های نمازم علینا و علی عباد الله الصالحین شده...!

و چقدر "من" زیادشدم...چقدر کم هستم که انقدر زیاد شدم... و شاید چون انقدر زیاد شدم کم هستم!!!!

....

....

...

کاش همان تک دانه ی تسبیح بودم که به دست مومنی "الحمدلله" می شدم و به دلت می نشستم...!


پ.ن: همان تک دانه ی تسبیحی که بوی ارباب را به خود گرفته و در جانمازم افتخار می افریند ....نه!... من خیلی خیلی کوچتر از ان هستم...


سرورم حسین(ع) مرا نپسندیده ... "تا بحال!"

پ.ن: نا امیدی از این خاندان ناشکریست!

...

 حسین جان ... انقدر سیاه رو بوده ام که تا بحال شرف حضور نداشته ام...

این زندگیِ حالا...مدیون همان رشته های تسبیحی ست که من و حمیدِجانم را  محکم تر از هر ریسمانی به هم گره زده...

...

...

حسین جان تنها یک خواسته دارم ارباب!

حمیدم را به جرم روسیاهی من محروم درگاهت نکن ...



...

...

...

پ.ن:

به حکم اینکه نا امید نمی شوم ... چون نباید...

محرم امسال را هم دلم را دریا میکنم... در کمال گستاخی دعوتت را اجابتت را زار میزنم!

من فرزند فرزند همان کسی هستم که جدش مادرت بود!


ذَر!!

معنی زندگانی ما آدمها را وقتی میشود فهمید که در تاریخمان غور کرد!

...

وقتی که در انتهای یک روز خسته و له شده از خودمان بپرسیم چرا زندگی را مجموعه ای از امتحانها و شکست ها ایجاد کرده اند ...باید مرور کنیم خودمان را...

چه خواسته ایم ...چه ادعا کرده ایم و چه شده ایم!

تاریخ همیشه سرگذشت وقایع را به بهترین نحو شرح میدهد ...

افسوس میخوریم که بخش مهمی از تاریخمان را یادمان نمی آید...!

...

 یادمان بیاید که در عالم ذر قد علم کرده بودیم که انسان باشیم...که به دنیا بیاییم شااااید به جهت"بلی... ولکن لیطمئن قلبی..."

یادمان می آید که خودمان خواسته ایم که امتحان شویم ...آزمون شویم ...

....

...

و آنقدر شکست بخوریم تا بدانیم هیییچ نیستیم در برابر پروردگار  عالممان....

و پیروزی عالم بشری در گرو آنست که هرچه زودتر بفهمد این هیچچ بودن یا حتا "نبودنش"را ....

به فلاح رسیده است...



پ.ن:

کاش همینکه فهمیده ام ....کم نباشد برای فهمیدن دنیا!



سکوت

چرا همیشه گفته میشود . . .
«««« سکوت نشانه ی رضایت است »»»»
چرا نمی گویند :
نشانه ی دردیست عظیم ، که لب ها رابه هم دوخته است...!!!
چرا نمی گویند : نشانه ی ناتوانی گفتار ،از بیان سنگینی رفتار افراد است...!!!
چرا نمی گویند : نشانه ی دلی شکسته است که
نمیخواهد با باز شدن لب ها از همدیگر ،
صدای شکسته شدنش را نامحرمان متوجه شوند . . . ! ! ! ؟ ؟
پس سکوت همیشه نشانه ی رضایت نیست . . .سکوت سر شار از ناگفتنیاست....