تُ رنج

تُ رنج

ترنج مظلوم ترین شخصیت داستان یوسف مظلوم است...
تُ رنج

تُ رنج

ترنج مظلوم ترین شخصیت داستان یوسف مظلوم است...

امام توحید...

آقا جان...

روزی که را که دلم گرفته بود دیدم...خواستمت ...بار عام خواستم ببینمت...

روزی را دیدم که دستم را گرفته بودی...در قطار مشهد...نفس نمیزدم برای دیدنت...

...

عهدها بستم با ستون کنار ضریحت...

حنانه ها...

...

روزی را دیدی که عهد شکستم...

روزی را دیدی که دلت را...

...

میگویند خدا هر صفت از صفاتش را در بنده ای متجلی خواهد کرد...

آقا جان ...امام ِ "توحید" ...به کدامین صفت خدا که در تو متجلی ست قسمت دهم...

که عهدم نمیشکستم اگر در کنار دعاهایم دعا کرده بودم برای رهایی از شر شیطان...

از شر نفسم....

...

تو اما مغفرتت نیز به خدا رفته...

...

گفتم ببخش و بطلب...

...

شاید هنوز نگفته بودم بطلب که طلبیدی باز هم...

...

میخواهم عهد ببندم ...



به جایی برسی که...

به جایی برسی ندانی به کجاست...

...

...

دیدن بهتر از ندیدن است...

ببینی آگاهی...

ببینی قاضی ای...

اصلا بشنوی هم باز خوب است ...هر چن که شنیدن دیدن نمیشود...

چون ببینی قاطعانه قدم برمیداری...

و بشنوی حلقه ی باور کردن باید به گردنت بیفتد هنوز...


نمیبینم ...

نمیشنوم...

کسی نصیحت کرد:

به حکم "حب شی ء یعمی و یصم"

چراکه عاشق که باشی کور و کر میشوی...



پ.ن:

-همه چیز در کنار هم ...آزار دهنده است...

...

یا باید بعضی چیز ها را ببینی و نخواهی ...

یا باید نبینی و بخواهی ...

خواب

خواب دیدم که گفتم خسته شدم...

حوصله ام تمام است...

گفتم مرا همن قدر رنج بس...

....

صدایم گرفته بود در خواب...

انگار خیلی گریه کرده بودم...

...

اما بعدش راحت شدم...

نفس کشیدم...

تا آخر خواب زیبا زندگی کردم...

....

خواب خوبی بود...


بیدار شدم...

صدایم گرفته بود...

تا آخر بیداری!



تُ رنج...

تُ رنج ...

در دستان خواهان یوسف...

کسی او را نظری نکرد...

کسی او را نچشید...

 ...

ترنج شاید محو خواسته ی خودش بود...نه یوسف...

خواسته اش پایمال شد ...

...

ترنج محکوم به اعدام شد با چاقو ...

زیبایی یوسف امانش داد...

....

به خاطر رنجی که  از ازل بر نامش زده بود ...

و خطاب شده بود ...

نام ِتُ رنچ باشد !


ترنج مظلوم خونین شد!

نجات یافت...





پ.ن: به حکم اینکه خدا اعدل است .... از همان ثانیه ترنج را بهشتی کرد... در راه عشق مردی پس به نزد من بیا!