-
من ماتَ!
یکشنبه 8 آذر 1394 13:00
تنها چیزی که همه ی مراحلش درد دارد ... از وقتی وارد ذهن... جسم... روح...میشود از وقتی اوج میگیرد... از وقتی زیاد میشود ... از وقتی کم میشود ... و از همان وقت که تمام میشود... همه و همه اش دردی دارد که نپرس! و نجو! پ.ن: عشق حوصله ی نوشتن را هم کم میکند ...!! جوری که عاشقی بنویسی اما کم !!!
-
مثل یه عطسه!
شنبه 7 آذر 1394 23:25
عشق کوتاهه... خیلی کوتاه .... دقیقا مثل یه عطسه... که وقتی عطسه ت کامل و مطمئن میاد ...حالت خوبه... اما فقط برای چند دقیقه! . . . وقتی هنوز مطمئن نیستی عاشق شدی یا نه ... از هر راهی استفاده میکنی که مطمئن شی... یا شدی یا نشدی دیگه.... اما لحظه ای که مطمئن میشی عاشق شدی... یه حس خیلی خوب داری... حس رضایت! دررست مثل یه...
-
تک دانه ی تسبیح...!
دوشنبه 20 مهر 1394 21:07
.... وقتی حضورت را "من"کم رنگ میبینم... سالهاست که نمازم قضا می شود ... ! همه صلاه و نُسُک و محیا وممات من شده برای من...! و تمام سلام های نمازم علینا و علی عباد الله الصالحین شده...! و چقدر "من" زیادشدم...چقدر کم هستم که انقدر زیاد شدم... و شاید چون انقدر زیاد شدم کم هستم!!!! .... .... ... کاش...
-
ذَر!!
چهارشنبه 15 بهمن 1393 06:41
معنی زندگانی ما آدمها را وقتی میشود فهمید که در تاریخمان غور کرد! ... وقتی که در انتهای یک روز خسته و له شده از خودمان بپرسیم چرا زندگی را مجموعه ای از امتحانها و شکست ها ایجاد کرده اند ...باید مرور کنیم خودمان را... چه خواسته ایم ...چه ادعا کرده ایم و چه شده ایم! تاریخ همیشه سرگذشت وقایع را به بهترین نحو شرح میدهد...
-
سکوت
سهشنبه 7 بهمن 1393 12:39
چرا همیشه گفته میشود . . . «««« سکوت نشانه ی رضایت است »»»» چرا نمی گویند : نشانه ی دردیست عظیم ، که لب ها رابه هم دوخته است...!!! چرا نمی گویند : نشانه ی ناتوانی گفتار ،از بیان سنگینی رفتار افراد است...!!! چرا نمی گویند : نشانه ی دلی شکسته است که نمیخواهد با باز شدن لب ها از همدیگر ، صدای شکسته شدنش را نامحرمان متوجه...
-
الّا یَعلَمُها...
سهشنبه 6 آبان 1393 20:47
وقتی که فرزند پاییز باشی... پاییزی که پر است از ریختن ها و خشک شدنها و باز هم افتادن ها و ریختن ها... ... خدا را بیشتر میشناسی در این ریختن ها... ... خدا را حاضر تر میبینی در زندگی ات... ... چون فصل ت فصلی ست که خدا مثالش زده در دیدن هایش ... در حواسش بودن ها! ... "...ما تسقط من ورقة الا یعلمها..." "هیچ...
-
ملاک اول و آخر و ظاهر و باطن!
چهارشنبه 2 مهر 1393 12:55
... تنهای ملاکی که میتواند عاشقیت عاشق را اثبات کند ...."صبر" است. عاشقی نیس اگر صبر نباشد... چ زمینی چ آسمانی... صبر مستلزم هر نوع از انواع عشق است... در مقابل صبر را هم بنگریم خسران است... وچون صبر معشوق را متوجه عاشق میکند و عاشق فقط همین یک! را میخواهد. می ارزد....!! والسلام
-
باید....!!
سهشنبه 11 شهریور 1393 23:26
گاهی احتمالات در زندگی آدمی نقش اول را بازی می کنند... هرچه انسان بالغ تر میشود احتمالاتش بیشتر میشود ... هرچه رشد میکند "اگر" هاش بیشتر میشود... در مقابل ... کمتر حتمی! نطق میکند ... کمتر دل به "باید" ها میبندد ... بیشتر به" هست" ها میچسبد... انگار... شاید!... این قاعده ی رشد یافتن...
-
رشته ی کلامم پاره شد...
چهارشنبه 11 تیر 1393 11:38
گاهی اوقات بدیهیات آنقدر بدیهی هستند ... آدمی از پرداختن به آنها عقب افتاده... .... .... بدیهی تر از این که تو انسانی؟ بدیهی تر از این که هر انسانی ضعف ها و قوت هایی دارد؟ و بدیهی تر ازاین که انسان باید خود به ما هو خودش! باشد؟ ... ... نیمی از مشکلات روزمره مان این است که چون خودمان ـبه همان معنای به ما هوـ نیستیم......
-
بصیر واقعی...
شنبه 7 تیر 1393 20:58
بی اختیار ترین حس در پوشش اختیارت.... به نحوی احسن که به جبر نرود .... چگونه میتوان حل کرد این نقیض را ... جبری که به اختیار میرود و اختیاری که اگر جبری را اختیارا برایش بگزینیم ایمن میمانیم از جمیع اختیارات انسانی مان... بزرگترین اختیار ما و ایمن ترین و احسن آنها اختیار به انتخاب جبر است.... . . . . چه حس خووووب رها...
-
گاهی بدم ...!!
یکشنبه 27 بهمن 1392 16:32
گاهی بدم این را خودم هم خوب میدانم ... اما تو خوبی و همیشه خوب میمانی.... پاییز با تمام ثمراتش یک سرنوشت رقم میزند... زرد میکند .... میخشکاند... از ذروه به حضیض میکشاند و پست میکند... زیر پای رهگذران پاییزی اش خش خش کنان خورد میشوند به کوچکترین ذره ... خودشان هم در انتظار این چنین خورد شدنی نبوده اند...! پاییز بلند...
-
کثیر یدوم!!
سهشنبه 8 بهمن 1392 20:28
از عشق نمیگم....عشق روش بحثه ومعلوم نیس در اصل چی هس!! اما از دوست داشتن میگم... که به قول دکتر شریعتی از عشق خیلی برتره! من دلیل این نظر دکتر شریعتی رو تو چن تا چیز میدونم ....از جمله اینکه آدم عاشق معلوم الحال نیس ...معلوم المقصد نیس... یا همچین چیزایی... حتا عاشقای مکتب واسوخت به فوش میکشن معشوقشونو....!!دیدم که...
-
اَحلی من العَسَل...
یکشنبه 19 آبان 1392 20:12
حکم کودکی را دارم... .... انقدر پا میکوبم... تا به من بدهند آنچه میخواهم را... ... بدون اینکه حتی فرضش را هم بکنم ... در دستانم میبینم آنچه را که دادنی و خواستنی بوده است... .... دستپاچه میشوم... هول میکنم... حتی از دستانم می افتد.... خاکی میشود ... برش میدارم... در دستانم آنقدر خیره نگاهش میکنم....که سیر شوم-زهی خیال...
-
عقد...
سهشنبه 7 آبان 1392 21:27
همیشه آدم فک میکنه مرگ برا بقیه ست... ینی همیشه اون شرایطو برای خودش دور میبینه... ینی هیچ وقت اون شرایطو برای خودش نمیتونه تصور کنه... ... عقد هم همینه! آدم همیشه فک میکنه برا بقیه ست... همیشه فک میکنه این بقیه ن که عقد میکنن!! پ.ن: :| پ.ن: تشبیه مزخرفی بود ....ولی خداوکیلی قبول کن وجه تشابه داشت! پ.ن: بودنت باعث...
-
سینه به سینه...
پنجشنبه 25 مهر 1392 00:02
همیشه عشق... مهر... محبت ... دوست داشتن... فقط در سینه ی آدمی ... نفوذ میکندو همچون سرطان تمامی وجود آدمی را فرا میگیرد... اما... راه انتقالش از همان مبدا ...همان سینه است! سینه به سینه...!!!! ... ... وقتی در آغوشم گرفتی ... سکر بودن در آغوشت... خاطرم را گرفت ... که حدیث نفس کرده بودم..."یادت باشد ...که سینه ات و...
-
بهترین روز
دوشنبه 15 مهر 1392 23:10
یه روزایی هس که آدم فک میکنه اون روز بهترین روز زندگی ش بوده. ولی میری جلوتر یه روزایی میاد که میشه بهترین روزت. هرچند چیزی از ارزش های اون بهترین قبلیه کم نمیشه. این اتفاق برا من چن دفه رخ داده، به طوری که مطمئنم یه روزی میاد که از بهترین روز زندگی م، که یه هفته هم ازش نمیگذره، بهتره. اولین بهترین روز زندگی م، روز...
-
خدایا دیده ای؟
پنجشنبه 28 شهریور 1392 21:49
خدایا دیده ای بنده ات را؟ انسان را؟ من را؟ ... دیده ای که چه قدر پر ادله ... پر شکایت... پر از جسارت... بعد از آنهمه تباهی... خواستم دوباره بسازی ام؟ .... حالا که ساختی... ... دیده ای من را؟ حالا دیگر الکن شده ام... نطق گویی هایم خوابیده است... حالا... فقط مینشینم بر سجاده ام.... میگویم "چگونه شکرت...
-
دُعَاؤُکُمْ...
دوشنبه 11 شهریور 1392 23:29
قُلْ مَا یَعْبَؤُاْ بِکمُْ رَبىِّ لَوْ لَا دُعَاؤُکُمْ ... بگو: اگر دعای شما نباشد، پروردگار من برای شما وزن و ارزشی قائل نیست... 77فرقان - دعا وسیله ی کسب خوبی هاست... - انسان بدون دعا هیچ نیست...! پ.ن: گفت: در صدایت مستی بی حد و ممتد ریخته!!!...-مضمونا :دی ...چون صدایم را آرامبخش وجود خودش دانست!-
-
حبیب
دوشنبه 4 شهریور 1392 00:30
قرآن کلمه ی عشق را با اینکه کلمه ی درست عربی هست برای توصیف نهایت محبت درست نمیداند... در قرآن از دو کلمه "ود" و"حب" استفاده شده است... برای محبت های به قول ما عادی کلمه ی ود .... اما برای نهایت محبت –عشق به قول ما- کلمه ی حب را استفاده کرده است... مثلا... "والذین امنوا اشدّ حبا لله..."...
-
تنها...
جمعه 1 شهریور 1392 23:32
تنهایی یعنی ... غریب بودن... بدون همدم بودن... بدون هم زبان بودن... اینکه فهمیده نشوی... کارهایت را درک و لمس نکنند... حرفایت را هضم نکنند... هر قدر هم خودت را به زمین بکوبی ... نفهمندت... و شاید نخواهند بفهمندت...! ---- در دلت غوغا باشد... بفهمی...اذیت هم بشوی...اما به روی کسش نیاوری...! گاهی بیخیال گفتن هم بشوی...*...
-
رفت
دوشنبه 28 مرداد 1392 00:37
رفتن همممیشه امری "ناگزیر"بوده است... ناگزیر از همه چیز باید بود ...تا بتوان رفت... اما ماندن همتی نمیخواهد ...حرکتی را لازم نیست... اما نتیجه ی رفتن غالبا پاداش گونه بوده است ... و نتیجه ی ماندن درجا زدن... .......... یوسف رفت و "عزیز"شد و به دامان پدر برگشت...! یعقوب ماند و چشمانش به در سفید...
-
أبکی بکاءالفاقدین
پنجشنبه 24 مرداد 1392 23:27
به کدامین اقیانوس وصل است...؟ به موجب کدامین غم...؟ و چه غصه ای...؟ ... یا شاید... چقدر عمیق شکسته است این دل... .... یا شاید ... چقدر عزیز بوده گم شده ام... چقدر دوستش دارم ... که ره یعقوب نبی را پیش گرفته ام... .... اگر عزیزی ... اگر گمشده ای... اگر میدانی که دوستت دارم... چون یوسف نباش... .... تا وقتی میبینم...
-
ایل و تبارم
چهارشنبه 23 مرداد 1392 23:40
امروز خاله ام ...خاله ی ارشدم میگفت که مادر بزرگم عاشق بوده است... عاشق پسر خاله اش"محمد هادی"! که برای خواستن و خواستگاری مادربزرگم یک ماه تمام در حیاط خانه شان به همراه مادرش بَست نشسته است... که شانی که خانواده ی مادربزرگم برای خود میدیدند از حد محمد هادی و محمد هادی ها !بسیار فراتر بوده.... که خانواده...
-
رسوایی
سهشنبه 22 مرداد 1392 23:18
روح آدمی وقتی خواب میرود از چهارچوبهای دنیایی فراتر میرود.... بعضی میگویند چیزی که در طول روز بیش از همه در ذهن آدمی میپلکد ...موضوع پلکیدن! را برای روح در شب مشخص میکند... روح در خواب آزاد است...مختار تر از بیداری...فارق از جسم ِ محدود... انسان به خواب که میرود صادق میشود...! تمام حرفِ من.... نه بهتر است بگویم تمام ِ...
-
علی جان!
دوشنبه 21 مرداد 1392 23:37
این روز ها که تمام تغزلم در چشمان معصوم... زبان الکن... گوش های صالح... و دو دست کوچک علی خلاصه میشود... ... علی جان ... چقدر کوچک بودن و کودک بودن سخت است... چقدر سخت است که گناه نکرده ای... با چشمانت ناپاکی ندیده ای... با زبانت گناه نگفته ای ... با گوشهایت بد نشنیده ای... و با دست و پایت به قهقرای معصیت نرفته ای......
-
امام توحید...
شنبه 19 مرداد 1392 23:53
آقا جان... روزی که را که دلم گرفته بود دیدم...خواستمت ...بار عام خواستم ببینمت... روزی را دیدم که دستم را گرفته بودی...در قطار مشهد...نفس نمیزدم برای دیدنت... ... عهدها بستم با ستون کنار ضریحت... حنانه ها... ... روزی را دیدی که عهد شکستم... روزی را دیدی که دلت را... ... میگویند خدا هر صفت از صفاتش را در بنده ای متجلی...
-
به جایی برسی که...
شنبه 19 مرداد 1392 23:35
به جایی برسی ندانی به کجاست... ... ... دیدن بهتر از ندیدن است... ببینی آگاهی... ببینی قاضی ای... اصلا بشنوی هم باز خوب است ...هر چن که شنیدن دیدن نمیشود... چون ببینی قاطعانه قدم برمیداری... و بشنوی حلقه ی باور کردن باید به گردنت بیفتد هنوز... نمیبینم ... نمیشنوم... کسی نصیحت کرد: به حکم "حب شی ء یعمی و یصم"...
-
خواب
جمعه 18 مرداد 1392 23:03
خواب دیدم که گفتم خسته شدم... حوصله ام تمام است... گفتم مرا همن قدر رنج بس... .... صدایم گرفته بود در خواب... انگار خیلی گریه کرده بودم... ... اما بعدش راحت شدم... نفس کشیدم... تا آخر خواب زیبا زندگی کردم... .... خواب خوبی بود... بیدار شدم... صدایم گرفته بود... تا آخر بیداری!
-
تُ رنج...
یکشنبه 13 مرداد 1392 22:54
تُ رنج ... در دستان خواهان یوسف... کسی او را نظری نکرد... کسی او را نچشید... ... ترنج شاید محو خواسته ی خودش بود...نه یوسف... خواسته اش پایمال شد ... ... ترنج محکوم به اعدام شد با چاقو ... زیبایی یوسف امانش داد... .... به خاطر رنجی که از ازل بر نامش زده بود ... و خطاب شده بود ... نام ِتُ رنچ باشد ! ترنج مظلوم خونین...