تُ رنج

تُ رنج

ترنج مظلوم ترین شخصیت داستان یوسف مظلوم است...
تُ رنج

تُ رنج

ترنج مظلوم ترین شخصیت داستان یوسف مظلوم است...

اَحلی من العَسَل...

حکم کودکی را دارم...

....

انقدر پا میکوبم...

تا به من بدهند آنچه میخواهم را...

...

بدون اینکه حتی فرضش را هم بکنم ...

در دستانم میبینم آنچه را که دادنی و خواستنی بوده است...

....

دستپاچه میشوم...

هول میکنم...

حتی از دستانم می افتد....

خاکی میشود ...

برش میدارم...

در دستانم آنقدر خیره نگاهش میکنم....که سیر شوم-زهی خیال باطل!-

.....

ناگاه برایم سوال میشود انقدررر میخواستی اش....

حالا؟؟؟؟!!!

....

بلد نیستم چه کارش کنم!

...

فقط...

در دستانم...

مثل جسم داغ !ازین دست به آن دست...

خیره خیره...

می افتد...

برش میدارم...

بویش میکنم...

بوسش میکنم...

و دوباره تکرار میشود...!!




پ.ن:

این متن ادبی نبود....زندگی من و حمیدرضا بود!


پ.ن:

هروقت از هرکس تعریف کردم...اشتبا گرفته !...حمید رو اونقدر شناختم که خودشو و منو اشتبا نگیره!!


عقد...

همیشه آدم فک میکنه مرگ برا بقیه ست...

ینی همیشه اون شرایطو برای خودش دور میبینه...

ینی هیچ وقت اون شرایطو برای خودش نمیتونه تصور کنه...

...

عقد هم همینه!

آدم همیشه فک میکنه برا بقیه ست...

همیشه فک میکنه این بقیه ن که عقد میکنن!!



پ.ن:

:|


پ.ن:

تشبیه مزخرفی بود ....ولی خداوکیلی قبول کن وجه تشابه داشت!



پ.ن:

بودنت باعث ارامشه مه...