تُ رنج

تُ رنج

ترنج مظلوم ترین شخصیت داستان یوسف مظلوم است...
تُ رنج

تُ رنج

ترنج مظلوم ترین شخصیت داستان یوسف مظلوم است...

الّا یَعلَمُها...


وقتی که فرزند پاییز باشی...


پاییزی که پر است از ریختن ها و خشک شدنها و باز هم افتادن ها و ریختن ها...

...

خدا را بیشتر میشناسی در این ریختن ها...

...

خدا را حاضر تر میبینی در زندگی ات...

...

چون فصل ت فصلی ست که خدا مثالش زده در دیدن هایش ...

در حواسش بودن ها!

...

"...ما تسقط من ورقة الا یعلمها..."

"هیچ برگی از درخت نمی افتد مگرینکه خدا میداند( و میبیندش و حواسش به ان هست)"

....

مگر میشود من...

وقتی که مادرم بار سنگین وجودم را به زمین میگذاشت...

در همین پاییزِ ِ زمین افتادن ها و زمین گذاشتن ها ...

لابه لای همین برگهایی که خدا میداند و حواسش جمع به تک تکشان است...

آمده باشم و خدا حواسش به من نباشد؟؟

من که میدانم نمیشود...

وقتی به دنیا آمدم خدا برایم از یک برگ خشک پاییزی بیشتر ارزش قائل بوده...

....



پ.ن:حواست با من است رب من؟

پ.ن:شاید حالا برگها پر ارزش ترند...