تُ رنج

تُ رنج

ترنج مظلوم ترین شخصیت داستان یوسف مظلوم است...
تُ رنج

تُ رنج

ترنج مظلوم ترین شخصیت داستان یوسف مظلوم است...

خدایا دیده ای؟

خدایا دیده ای بنده ات را؟

انسان را؟

من را؟

...

دیده ای که چه قدر پر ادله ...

پر شکایت...

پر از جسارت...

بعد از آنهمه تباهی...

خواستم دوباره بسازی ام؟

....

حالا که ساختی...

...

دیده ای من را؟

حالا دیگر الکن شده ام...

نطق گویی هایم خوابیده است...

حالا...

فقط مینشینم بر سجاده ام....

میگویم

"چگونه شکرت کنم؟!هان؟"



پ.ن:

وَإِذَا مَسَّکُمُ الْضُّرُّ فِی الْبَحْر ِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلا إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى البَرِّ اَعْرَضتُمْ وَ کَانَ الإِنْسَانُ کَفُورا ً


پ.ن: بندگی ادب میخواهد!....

دُعَاؤُکُمْ...



قُلْ مَا یَعْبَؤُاْ بِکمُ‏ْ رَبىّ‏ِ لَوْ لَا دُعَاؤُکُمْ  ...


بگو: اگر دعای شما نباشد، پروردگار من برای شما وزن و ارزشی قائل نیست...


77فرقان





- دعا وسیله ی کسب خوبی هاست...

- انسان بدون دعا هیچ نیست...!



پ.ن:  گفت: در صدایت مستی بی حد و ممتد ریخته!!!...-مضمونا :دی ...چون صدایم را آرامبخش وجود خودش دانست!-


حبیب

قرآن کلمه ی عشق را با اینکه کلمه ی درست عربی هست برای توصیف نهایت محبت درست نمیداند...

در قرآن از دو کلمه "ود" و"حب" استفاده شده است...

برای محبت های به قول ما عادی کلمه ی ود ....

اما برای نهایت محبت –عشق به قول ما- کلمه ی حب را استفاده کرده است...

مثلا...

"والذین امنوا اشدّ حبا لله..."

" ان کنتم تحبون الله فتبعونی یحببکم الله.."

 

معیار ایمان اشد حب است...

اگر عاشق! خدایید تبعیت کنید تا خدا هم عاشق شما شود...

....

حبیب در لغت عرب به معنای دوست نیست...به معنای مهر قلبی ...یک معنای درونی دارد...

 

....

موسی کلیم الله بود ...یعنی با خدا گفتگو داشت...

ابراهیم خلیل الله بود...یعنی رفاقتی عجیب با خدا داشت ...

عیسی روح الله بود...یعنی انشعاب روح الهی و تجلی راستین آن بود...

اما

محمد –صلی الله علیه و آله – حبیب الله بود....یعنی خدا قلبا عاشق او بود و او نیز هم...

یعنی محبتش به قلب خدا بود از نوع اشد!...

 

پ.ن: بعضی وقت ها این حرفام نمیدونم چه نتیجه ای داره!:|

پ.ن:حبیبم...:)

تنها...


تنهایی یعنی ...
غریب بودن...
بدون همدم بودن...
بدون هم زبان بودن...
اینکه فهمیده نشوی...
کارهایت را درک و لمس نکنند...
حرفایت را هضم نکنند...
هر قدر هم خودت را به زمین بکوبی ...
نفهمندت...
و شاید نخواهند بفهمندت...!
----
در دلت غوغا باشد...
بفهمی...اذیت هم بشوی...اما به روی کسش نیاوری...!
گاهی بیخیال گفتن هم بشوی...*
-------
تنهایی یعنی...
خدا...
که غریب است...
که بدون همدم و همزبان ست
و فهمیده و درک و لمس هم نمیشود....
که نمیخواهند هم بفهمندش...
که میبیند و میشنود اما به رویمان نمی آورد....


اما... اما ...
دست از گفتن بر نمیدارد*...
آنقدر میگوید "ارجعی الی ربک"که گاهی خودمان هم باورمان نمیشود...
گاهی با پیغمبرش حرف میزند و میگوید یا محمد اینها باور نمیکنندم!
تو به آنها این چنین بگو ...:"
نَبئْ عبادی انی انالغفور الرحیم"...




پ.ن:بیخیال گفتن شده ام...خدا که نیستم... اگر خیلی تلاش کنم آدمم...آدمی که خسته شده از بس فهمیده نشده...اخلاقی دارم که خدا ندارد!!...اگر یک بار و فقط یک بار حس کنم فهمیده نشده ام ...دیگرنمیگویم!

پ.ن:روستایی بین عباس آباد و کلاردشت هست که بسیار رویاییست...بچه تر که بودم-شاید وقتی تازه معنای عروسک را فهمیده بودم!- این روستا یکی از مکان های در نظر گرفته برای اسکان آینده من و همسرم بود:||