تُ رنج

تُ رنج

ترنج مظلوم ترین شخصیت داستان یوسف مظلوم است...
تُ رنج

تُ رنج

ترنج مظلوم ترین شخصیت داستان یوسف مظلوم است...

الّا یَعلَمُها...


وقتی که فرزند پاییز باشی...


پاییزی که پر است از ریختن ها و خشک شدنها و باز هم افتادن ها و ریختن ها...

...

خدا را بیشتر میشناسی در این ریختن ها...

...

خدا را حاضر تر میبینی در زندگی ات...

...

چون فصل ت فصلی ست که خدا مثالش زده در دیدن هایش ...

در حواسش بودن ها!

...

"...ما تسقط من ورقة الا یعلمها..."

"هیچ برگی از درخت نمی افتد مگرینکه خدا میداند( و میبیندش و حواسش به ان هست)"

....

مگر میشود من...

وقتی که مادرم بار سنگین وجودم را به زمین میگذاشت...

در همین پاییزِ ِ زمین افتادن ها و زمین گذاشتن ها ...

لابه لای همین برگهایی که خدا میداند و حواسش جمع به تک تکشان است...

آمده باشم و خدا حواسش به من نباشد؟؟

من که میدانم نمیشود...

وقتی به دنیا آمدم خدا برایم از یک برگ خشک پاییزی بیشتر ارزش قائل بوده...

....



پ.ن:حواست با من است رب من؟

پ.ن:شاید حالا برگها پر ارزش ترند...

ملاک اول و آخر و ظاهر و باطن!

...

تنهای ملاکی که میتواند عاشقیت عاشق را اثبات کند ...."صبر" است.

عاشقی نیس اگر صبر نباشد...

چ زمینی چ آسمانی...

صبر مستلزم هر نوع از انواع عشق است...

در مقابل صبر را هم بنگریم خسران است...


وچون

صبر معشوق را متوجه عاشق میکند و عاشق فقط همین یک! را میخواهد.


می ارزد....!!



والسلام

باید....!!

گاهی احتمالات در زندگی آدمی نقش اول را بازی می کنند...

هرچه انسان بالغ تر میشود احتمالاتش بیشتر میشود

...

هرچه رشد میکند "اگر" هاش بیشتر میشود...

در مقابل ...

کمتر حتمی! نطق میکند ...

کمتر دل به "باید" ها میبندد ...

بیشتر به" هست" ها میچسبد...

انگار...

شاید!...

این قاعده ی رشد یافتن است...

قاعده ی پخته نامیده شدن...

قانون بالغ شدن...

شاید! هم پذیرفته شدن!!

...

ایمان دارم به همان خدایی که

از ما خواسته که" باید" نداشته باش و دل ببند به" احتمال ها و احتیاط ها"!

به همان علی _ع_ که دینم به ع اول اسمش گره خورده

که گفت خدارا در نرسیدن هایش دیده است...دراینکه خواسته و نرسیده!!

خدارا در این دیده" باید" ,"نباید" داشته باشی...

کم نیست...علی !

...

اما هرچقدر با همان "احتمالهایم" ...

"اگر "هایم و ..." هست "هایم...."داشته" هایم...

دودوتا چهارتا میکنم...

میبینم تو

"چقدر بایدی"!!!

...

میترسم...

و این ترس" باید"ی بودنت ...چهارستون بدنم را زیر سایه ایمان به الله و بعد علی میلرزاند...

...

خدارا ...

تورا به نرسیده های علی قسم....!

این بایدم را_ "ستوده" ام_ برایم احتمالی بودنی و شدنی ! تقدیر کن...

...

شاید انقدر نفهمم که معنی" احتمال "را نفهمیدم...

میپذیرم...

همه ی این نفهم بودن ها...

این نابالغ بودن ها...

این رشد نیافتن هارا...

...

میپذیرم که پخته نیستم ...

در این عشق...

...

میدانی خدای من؟...

این عشق هیچ وقت در زندگی ام برایم احتمال هم نبوده...!!!

تو بهتر از هر کسی شاهدی...

"احتمالی" که نبوده..."اگری" که نبوده...

ناگاه از ته ته ته دلم جوانه زده...

آبیاری میشود به لطف و رحمتت!

نگو که "شاید" بناممش!

...

معبودا...

به حق همین اشکها...

فقط همین یک بایدٍ ستوده را!

به من ببخش...




پ.ن1: راستی در میان این همه اگر /تو چقدر بایدی...قیصر امین پور.

پ.ن2: همیشه دلم از این عروسک خرسای خیلی بزرگ که ادم توش جا میشه میخواد...برای گریه هام!

پ.ن3:دلم گرفته ...گفتن همین دو کلمه ....

پ.ن4:"حمید"م که همیشه "ستوده "ام هستی!:)

رشته ی کلامم پاره شد...

گاهی اوقات بدیهیات آنقدر بدیهی هستند ...

آدمی از پرداختن به آنها عقب افتاده...

....

....

بدیهی تر از این که تو انسانی؟

بدیهی تر از این که هر انسانی ضعف ها و قوت هایی دارد؟

و بدیهی تر ازاین که انسان باید خود به ما هو خودش! باشد؟

...

...

نیمی از مشکلات روزمره مان این است

که چون خودمان ـبه همان معنای به ما هوـ نیستیم...

زمین میخوریم...

...

...

بدیهی تر از این که هر کس با هرچیزی آشنا تر باشد بهتر انجامش میدهد و بالعکس؟

و بدیهی تر از این که هرکس به خودش آشنا تر است؟

...

...

وقتی کس دیگر باشی یعنی...

برای دیگران زندگی میکنی...

یعنی...

تلاش میکنی اینگونه خودت را به دوست داشته تر شدن بفروشی!!

 چیزی که هیچ گاه اثبات نخواهد شد....


....

...

گاهی حتا مسیر بازگشت به خودت را یادت میرود...

مثل رشته ی کلامی که پاره شده باشد!!!!



حجابی درست شده از دیگران که همچون برقه ای پیشانی خود بودن مارا پوشانده!!


به قول حافظ:

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز!




پ.ن: از سرخیو آگوئرو متنفرمممم:-D:P


بصیر واقعی...

بی اختیار ترین حس در پوشش اختیارت....

به نحوی احسن که به جبر نرود ....

چگونه میتوان حل کرد این نقیض را ...

جبری که به اختیار میرود و اختیاری که اگر جبری را اختیارا برایش بگزینیم ایمن میمانیم از جمیع اختیارات انسانی مان...

بزرگترین اختیار ما و ایمن ترین و احسن آنها اختیار به انتخاب جبر است....

.

.

.

.

چه حس خووووب رها شدنی در پناه....

افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد


پ.ن:

خدایا به قول آقامون ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین...